بسیاری از بنیانگذاران استارتاپها با یک اشتباه رایج شروع میکنند: ابتدا محصول را میسازند و سپس با اضطراب به دنبال کسی میگردند که آن را بخواهد. اما «جرمی گاستین» (Jeremy Gustine)، یک کارآفرین، مسیری متفاوت را انتخاب کرد و توانست بدون داشتن دانش فنی عمیق در زمینه هوش مصنوعی، یک کسبوکار موفق را پایهگذاری کند.
او به جای آنکه ماهها زمان و هزینه خود را صرف ساخت محصولی کند که شاید هیچکس به آن نیاز نداشت، کار خود را با یک چکلیست سه سوالی آغاز کرد. این رویکرد ساده به او کمک کرد تا از شکست احتمالی جلوگیری کند. به گفته گاستین، این سه سوال برای هر کسبوکاری، از نرمافزار تا محصولات مصرفی و ابزارهای هوش مصنوعی، کاربرد دارد.
سوال اول: آیا تقاضای واقعی برای محصول وجود دارد؟
گاستین پیش از هرگونه سرمایهگذاری در توسعه محصول، یک آزمایش کمهزینه راهاندازی کرد. او یک فروشگاه در پلتفرم «اتسی» (Etsy) باز کرد و در فصل تعطیلات، شروع به فروش پرترههای حیوانات خانگی کرد که با هوش مصنوعی تولید شده بودند. این فرآیند کاملا دستی و طاقتفرسا بود؛ هر سفارش به معنای آموزش دستی مدلهای هوش مصنوعی و آمادهسازی خروجی بود.
اما نکته کلیدی اینجا بود: مردم برای آن پول پرداخت میکردند و از نتایج راضی بودند. این کار اگرچه در آن مقطع مقیاسپذیر نبود، اما یک اثبات مهم به همراه داشت: او میتوانست چیزی خلق کند که مردم واقعا برایش ارزش قایل بودند و حاضر بودند برایش هزینه کنند. این «سیگنال اولیه» از یک نمونه اولیه پر زرقوبرق یا یک نقشه راه دقیق، بسیار ارزشمندتر است.
سوال دوم: آیا مشتریان حاضر به پرداخت پول هستند و چگونه؟
پس از تایید وجود تقاضا، گاستین شروع به آزمایش مدلهای قیمتگذاری کرد. او قیمتهای ۱۵ و ۲۵ دلار را امتحان کرد و در پلتفرم «ردیت» (Reddit) تبلیغات اجرا کرد. او حتی مدل اشتراکی را نیز بررسی کرد، اما به سرعت متوجه شد که هزینههای بالای پردازش گرافیکی (GPU) برای اجرای مدلهای هوش مصنوعی، مدل اشتراکی را در مراحل اولیه غیراقتصادی میکند.
در نتیجه، او به مدل پرداخت یکباره روی آورد. یک مدل ساده با کمترین پیچیدگی. او با قیمت ۹.۹۹ دلار شروع کرد و نرخ تبدیل خوبی به دست آورد. گاستین در برابر وسوسه ارایه یک نسخه رایگان (Freemium) نیز مقاومت کرد، زیرا هزینههای آن غیرواقعی بود. در عوض، یک ابزار رایگان ساخت که شبیه محصول اصلیاش (تولیدکننده هدشات با هوش مصنوعی) بود، اما در واقع یک ابزار کمهزینه حذف پسزمینه تصویر بود. این کار به کاربران اجازه میداد طعم تجربه محصول اصلی را بچشند و آنها را برای خرید آماده میکرد.
سوال سوم: آیا راهی برای رسیدن به مشتریان وجود دارد؟
گاستین نه مخاطبی داشت و نه ارتباطات رسانهای. تنها ابزار او، ردیت بود. او به گروههایی پیوست که کاربران در آن درباره هدشاتهای هوش مصنوعی صحبت میکردند. او با پاسخ به سوالات و ارایه اطلاعات مفید، اعتماد کاربران را جلب کرد و در نهایت محصول خود را به اشتراک گذاشت. همین کار باعث جذب ۱۰۰ مشتری اول او شد و در ادامه با استفاده از تبلیغات گوگل، این تعداد را به ۱۰۰۰ نفر رساند.
نکته کلیدی از نظر او این است که استراتژی توزیع و بازاریابی، تنها به انتخاب کانالها محدود نمیشود، بلکه باید به ریسکها فکر کرد: آیا میتوانید افراد مناسب را پیدا کنید؟ آیا میتوانید توجه آنها را جلب کنید؟ و آیا میتوانید آنها را با هزینهای معقول به مشتری تبدیل کنید؟ اگر پاسخ به این سوالات منفی باشد، کیفیت محصول هیچ اهمیتی نخواهد داشت.
دیدگاهتان را بنویسید